امام علی (ع) از زبان یاران

مشخصات کتاب

نویسنده: احمد رحمانی همدانی

ناشر: احمد رحمانی همدانی

زبان اصلی:فارسی

امام علی از زبان یاران[1]

.یاران امام (ع) بسیارند و ما در اینجا به خواست خدا نام چند تن از مردان و زنان آنها را که پس از وفات آن حضرت بر معاویه وارد شدند و سخنانی میانشان رد و بدل شده است می آوریم؛ زیرا داستان آنها مشتمل بر جلالت و موقعیت آن حضرت در نظر آنان و نیز بازگو کننده ی بخشی از سیره و عدالت آن حضرت و وفاداری آنان به امام (ع) خویش است.

علاّمه شیخ جعفر نقدی- رحمه الله- گوید: چون مردم به گرد معاویه جمع شدند وی نامه ای به زیدبن سمیّه که عامل او در کوفه بود بدین مضمون نوشت: سران یاران علی بن ابی طالب (ع) را نزد من فرست و من آنها را امان دادم، و باید ده نفر باشند: پنج نفر از کوفیان و پنج نفر از بصریان.

چون نامه به دست زیاد رسید سراغ حُجربن عدی، عَدیّ بن حاتم طایی، عَمْروبن حَمِق خُزاعی، هانی بن عروه ی مرادی و عامربن واثله ی کِنانی مُکنَّی به ابوطُفیل فرستاد و آنان را فراخواند و گفت: آماده ی حرکت به سوی امیرمؤمنان (معاویه) شوید که او شما را امان داده و مشتاق دیدار شماست.

و به جانشین خود در بصره نوشت: احنف بن قیس، صعصعه بن صوحان، جاریه بن

(صفحه 2)

قُدامه ی سعدی، خالد بن معمّر سدوسی و شریک بن اَعْوَر را نزد من فرست. چون نزد ابن زیاد رفتند همه را دسته جمعی نزد معاویه فرستاد. هنگامی که بر معاویه وارد شدند یک شبانه روز آنان را به خود راه نداد و در پی سران شام فرستاد

و چون آمدند و هر کدام در جای خود قرار گرفتند. معاویه به دربان گفت: حُجر بن عدی را داخل ساز.

صفحه 2.

حجر و معاویه

عمرو بن حمق و معاویه

عدی بن حاتم و معاویه

ابوطفیل عامر بن واثله و معاویه

هانی و معاویه

صعصعه و معاویه

خالد بن معمّر و معاویه

جاریه بن قدامه و معاویه

شریک حارثی و معاویه

ضراره بن ضمره

بکاره هلالیه

دارمیه حجونیه

سوده همدانی بنت عماره بن اشتر

امّ الخیر باقیه بنت حریش

اروی بنت حارث بن عبدالمطّلب

*****

امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ترجمه ی حسین استاد ولی، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، 1376، ص 880 -857.

حجر و معاویه

حجر وارد شد و سلام کرد. معاویه به او گفت: ای برده زاده ی زشترو! تویی که پیوندت را با ما بریدی، و در جنگ با ما جویای ثوابی، و یاور ابوتراب بر ضدّ مایی؟ حجر گفت: ساکت باش ای معاویه! سخن از مردی نگو که از خداوند ترسان و از موجبات خشم خدا بیزار و به اسباب رضای الهی آگاه بود. اندرون از طعام خالی می داشت و رکوع طولانی، سجده ی بسیار، خشوع آشکار، خواب اندک، قیام به حدود، سریرتی پاک، سیره ای پسندیده و بصیرتی نافذ داشت. پادشاهی که در عین فرمانروایی چونان یکی از ما بود. هرگز حقی را زیر پا نگذاشت و به هیچ کس ستم نکرد... آنگاه چندان گریست تا گریه گلویش را گرفت. سپس سر برداشت و گفت: اما اینکه مرا نسبت به آنچه از من سرزده توبیخ می کنی بدان ای معاویه که من نسبت به کارهایم از تو پوزش نمی خواهم و هیچ باکی ندارم، پس هر چه در دل داری آشکار کن و فرمانت را اظهار دارد.

عمرو بن حمق و معاویه

معاویه به دربان گفت، او را بیرون بر و عمروبن حمق خزاعی را داخل ساز. چون داخل شد معاویه گفت: ای ابا خزاعه! سر از فرمان بر تافتی و شمشیر بر روی ما کشیدی، و ستمت را به ما پیشکش نمودی، اِعراض را طولانی کردی و اَعراض(1) را ناسزا گفتی، و نادانیت که باید از آن می پرهیختی تو را فرو افکند؛ آیا کار خدا را با رفیقت (علی) چگونه دیدی؟

عمرو چندان گریست که به رو بر زمین افتاد. مأمور او را بلند کرد. عمرو گفت: ای

(صفحه 3)

معاویه!

پدر و مادرم فدای آن کس که از او به زشتی یاد کردی و از مقام او کاستی. به خدا سوگند او به حکم خدا دانا، در طاعت خدا کوشا، در خشم خدا محدود، در دنیای فانی زاهد و به سرای باقی راغب بود. منکَر و بزرگ منشی از خود بروز نداد و به آنچه موجب خشنودی خدا بود عمل می کرد.... فقدان او ما را از هم پاشیده و پس از او آرزوی مرگ داریم.

صفحه 3.

*****

آبرو و حیثیت و ناموس. (م).

عدی بن حاتم و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و عدیّ بن حاتم را داخل ساز. چون داخل شد معاویه گفت: روزگار از یاد علی بن ابی طالب (ع) چه به جای گذارده؟ عدی گفت: مگر جز یاد علی (ع) چیز دیگری را هم رعایت کرده است؟ معاویه گفت: او را چگونه دوست داری؟ عدی آهی از دل برکشید و گفت: به خدا سوگند دوستی ام دوستی تازه ای است که هیچ گاه کهنه نمی شود و در سویدای دلم ریشه کرده و تا روز معاد باقی است. سینه ام سرشار از عشق اوست؛ به طوری که سراسر اندامم را فرا گرفته و اندیشه ام را اشغال نموده است.

هواداران بنی امیه به معاویه گفتند: ای امیرمؤمنان! عدی پس از جنگ صفّین خوار و ذلیل گشته است. عدی- رحمه الله- گریست و اشعاری بگفت که ترجمه اش این است:

یجادلنی معاویْبن حربٍ

و لیس اًّلی الّذی یبغی سبیل

یذکّرنی أبا الحسن علیّاً

و خطبی فی أبی حسن جلیل

فکان جوابه منِّی شدیداً

و یکفی مثله منِّی القلیل

و قد قال الولید و قال عمرو:

عَدِیّ بعد صفّین ذلیل

فقلت: قد صدقتم هدَّ رکنی

و فارقنی

الّذین بهم أصول

سیخسر من یوادده ابن هند

و یربح من یوادده الرسول

«معاویه پسر هند با من مجادله می کند، ولی راهی به هدف خود نمی یابد».

«مرا یاد ابوالحسن علی می اندازد، در حالی که اندوه بزرگی از فراق او به دل دارم».

«من پاسخ سختی برای او دارم، البته پاسخ اندک من برای امثال او کافی است».

«ولید و عَمْرو گویند: عدی پس از جنگ صفّین خوار و ذلیل گشته است».

(صفحه 4)

«گویم: راست می گویید: ارکان وجودم شکسته و آنان که در پناهشان بر دشمن حمله می بردم از من مفارقت جسته اند».

«زودا که هواداران پسر هند زیان بینند و هواداران پیامبر (ص) سود برند و رستگار گردند».

صفحه 4.

ابوطفیل عامر بن واثله و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و عامربن واثله را داخل ساز. چون داخل شد معاویه به او خوشامد گفت، یارانش گفتند: این کیست که به او خوشامد گویی ای امیرمؤمنان (ع)؟ گفت: این دوست ابوتراب، دلاور اهل عراق و شاعر آنان در جنگ صفّین است. گفتند: پست ترین دلاور و بدزبان ترین شاعر! و به او ناسزا گفتند. ابوطفیل به خشم آمد و گفت: هان ای معاویه! به خدا سوگند اینان مرا دشنام ندادند و اصلاً نمی دانم که اینها کیستند، تویی که مرا دشنام دادی. بگو اینان کیستند و گرنه به حق علی (ع) تو را دشنام می دهم. معاویه گفت: این عمروعاص و این مروان بن حکم و این سعیدبن عاص و این هم خواهرزاده ی من است.(1).ابوطفیل گفت: عمرو را مالیات مصر زبان دراز نموده و مروان و سعید را مالیات حجاز، خواهر زاده ات را هم به تو بخشیدم. معاویه گفت: ای

ابوطفیل! روزگار از دوستی علی برای تو چه نهاده؟ گفت: به خدا سوگند مانند دوستی مادر موسی به موسی، و باز هم از خدا عذر تقصیر می خواهم. معاویه گفت: روزگار از اندوه تو بر او چه نهاده؟ گفت: اندوه عجوزه ای دردمند و پیرمردی دلسوخته. گفت: از دشمنی ما چه در دل داری؟ گفت: همان دشمنی آدم با ابلیس که لعنت خدا بر او باد!

*****

بعید به نظر می رسد که ابوطفیل که در جنگ صفین شرکت داشته این ناکسان را نمی شناخته است.(م).

هانی و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و هانی بن عروه ی مرادی را داخل ساز. چون داخل شد معاویه گفت: ای هانی! تویی که به علی بن ابی طالب گرایش داری و در جنگ صفّین

(صفحه 5)

در رکاب علی با مسلمانان جنگیدی؟ هانی گفت: ای معاویه! تو را با شرافت بلند و مقام والا چکار؟ شما مردم بی سر و پایی بودید که چون دانه در منقار عرب از روی زمین برچیده می شدید تا آنکه محمد (ص) مبعوث شد و همه ی بندگان در همه ی سرزمینها تسلیم او شدند (و شما هم ناخواسته مسلمان شدید). اما اینکه بر تو ای پسر هند! بر شوریده ام هرگز از آن پشیمان و عذر خواه نیستم، و اگر تو را در آن روز جنگ می دیدم نیزه ام را در پهلویت فرو می بردم. به خدا سوگند از روزی که تو را دشمن داشته ایم هرگز میل دوستی تو نداشته ایم و هنوز شمشیرهایی را که با آنها به جنگ تو آمدیم نفروخته ایم.

صفحه 5.

صعصعه و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و صعصعْبن صوحان را داخل ساز. چون داخل شد دید مردان جنگی ایستاده و معاویه هم بر تخت خود نشسته است. صعصعه با صدای بلند گفت: سبحان الله و لا اله الا الله و الله اکبر. معاویه به چپ و راست نگریست و چیزی را که مایه ی ترس و شگفتی باشد ندید، گفت: ای صعصعه! نپندارم که اصلاً بدانی خدا چیست؟ گفت: چرا، به خدا ای معاویه، خداوند پروردگار ما و پدران نخستین ماست و او در کمین بندگان است.

معاویه گفت:

ای صعصعه! دوست نداشتم که تو را اینجا ببینم تا در چنگال من گرفتار شوی. صعصعه گفت: و من نیز ای معاویه دوست داشتم که تو را تحیت به خلافت نگویم تا تقدیر الهی در تو اجرا شود.

معاویه رو کرد به عمروبن عاص و گفت: صعصعه را در کنار خود بنشان، عمرو گفت: نه، به خدا سوگند او را به خاطر هواداریش از ابوتراب جای نمی دهم. صعصعه گفت: آری، به خدا ای عمرو من هوادار ابوتراب و از بندگان ابوترابم، ولی تو دیوی آتشین هستی که از آتش آفریده شده و به آن باز می گردی و روز قیامت هم به خواست خدا از آن برانگیخته خواهی شد.

معاویه گفت: ای صعصعه! به خدا من تصمیم گرفته ام امسال حقوق اهل عراق را نپردازم. صعصعه گفت: به خدا ای معاویه، اگر دست به این کار زنی صد هزار جوان

(صفحه 6)

جنگی بر صد هزار اسب تیز تک بر تو یورش آرند و سفره ی شکمت را جولانگاه اسبهای خود سازند و تو را با شمشیرها و نیزه های خود پاره پاره کنند. معاویه سخت در خشم شد و مدتی دراز سر به زیر افکند، سپس سر برداشت و گفت: خداوند ما را گرامی داشته، زیرا به پیامبر خود فرموده: «این قرآن یاد کردی برای تو و قوم توست»(1) و ما قوم او هستیم، و فرموده: «برای پیوند و الفت قریش چنین و چنان کردیم»(2) و ما قریش هستیم، و به پیامبر خود فرموده: «خویشان نزدیکت را بیم کن»(3) و ما خویشان نزدیک اوییم.

صعصعه گفت: آرام باش ای معاویه، (این همه لاف مزن) زیرا خداوند می فرماید:

«و قوم تو قرآن را دروغ انگاشتند در صورتی که حق است»(4) و شما قوم او هستید، و فرموده: «پیامبر (روز قیامت) گوید: پروردگارا! قوم من این قرآن را مهجور داشتند»،(5) و ای معاویه! اگر ادامه دهی ادامه خواهم داد و با این سخن معاویه را محکوم و ساکت نمود.

صفحه 6.

*****

زخرف آیه ی 44.

قریش آیه ی 4 -1.

شعرأ آیه ی 214.

انعام آیه ی 66.

فرقان آیه ی 30.

خالد بن معمّر و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و خالد بن معمَّر سدوسی را داخل ساز. چون داخل شد معاویه گفت: ای خالد! تو را در جنگ صفّین دیدم که بر اسب تیز تک خود سوار بودی و با شمشیر با شامیان می جنگیدی خالد گفت: ای معاویه! به خدا سوگند که از کار گذشته ام پشیمان نیستم و پیوسته بر این آهنگم استوار و دل خوشم، و با این حال خود را مقصّر می دانم، و خداست که باید از او یاری جست و اوست که تدبیر می کند.

معاویه گفت: ای خالد! تو نمی دانی که من با خود عهد کرده ام که وقتی به قوم تو رسیدم با آنها چه کنم؟ گفت: نه، گفت: عهد کرده ام که مردان جنگی را هشدار دهم و زنانشان

(صفحه 7)

را اسیر کنم. آنگاه میان مادران و کودکان جدایی افکنم تا همه بیعت کنند. خالد گفت: تو نمی دانی که من در این باره چه گفته ام؟ گفت: نه، گفت: پس از من بشنو، آنگاه این شعر را خواند:

یروم ابنُ هند نذرَه من نسائنا

و دون الّذی یبغی سیوفٌ قواضبُ

«پسر هند آهنگ آن کرده که عهد خود را درباره ی زنان ما

عملی سازد اما در برابر این خواسته شمشیرهای تیز و برّان قرار دارد».

صفحه 7.

جاریه بن قدامه و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و جاریه بن قدامه را داخل ساز. چون جاریه که مرد کوتاه قدی بود داخل شد معاویه گفت: تو در جنگ صفّین در میان قبیله ی سعد بر ما اسب تاختی و آنان را به فتنه و آشوب تشویق می نمودی و بر کینه های گذشته برمی انگیختی و با قاتلان امیرالمؤمنین عثمان همکاری می کردی و با امّ المؤمنین عایشه جنگیدی؛ مگر تو جز یک جاریه (کنیز) هستی؟

جاریه گفت: خداوند نام مرا بر نام تو برتری داده، گفت: چطور؟ گفت: زیرا جاریه هر چه باشد از قبایل و خاندانهای عرب است ولی معاویه از سگان ماده! و اینکه از امیرالمؤمنین عثمان یاد کردی، این شما بودید که دست از یاری او شستید و او را کشتید و در مَثَل است که «خانه نزد شتر آبکش است». اما امّ المؤمنین عایشه، چون در کتاب خدا نگریستیم حقّی برای او بر خود لازم ندیدیم جز آنکه او می بایست از خدایش فرمان می برد و در خانه اش می نشست، و چون حجاب از چهره بر افکند حقّی که برگردن ما داشت از بین رفت.

اما اینکه در روز صفّین اسب بر تو تاختم برای این بود که خواستی ما را تشنه لب گردن زنی، از این رو بی باکانه بدون عاقبت اندیشی و بیم از هر خطری در رکاب سابقه دار ترین مسلمانان و خوش گفتار ترین آنان و داناترین آنها به کتاب خدا و سنّت پیامبر که با بصیرت کامل به جنگ تو

آمد و تو بر تعصب جاهلیت بودی سواره بر تو تاختیم، حال اگر می خواهی ماند آن روز را به تو نشان دهیم اسبهای ما آماده و نیزه های ما تیز و برّان است.

(صفحه 8)

صفحه 8.

شریک حارثی و معاویه

معاویه به دربان گفت: او را بیرون بر و شریک حارثی را داخل ساز. چون شریک که مرد زشت رویی بود داخل شد معاویه گفت: تو شریکی و خدا شریک ندارد، و تو یک چشمی و صحیحِ دو چشم بهتر از یک چشم است، و تو زرد پوستی و سفید پوست بهتر از زرد پوست است، و تو مخالف و کجروی، و مستقیم بهتر از مخالف و کجرو است، و تو زشت رویی و زیبا بهتر از زشترو است، پس تو چگونه با این اوصاف آقای قوم خود شدی؟

شریک گفت: تو هم معاویه هستی و معاویه جز سگی نیست که پارس کرده و سگان دیگر را به پارس کردن و زوزه کشیدن واداشته و سگان هم عوعوکنان و زوزه کشان او را پاسخ داده اند و از همین رو تو را معاویه نام نهاده اند. و تو فرزند صخر (سنگلاخ) هستی و زمین هموار بهتر از سنگلاخ است، و ابن حرب (فرزند جنگ) هستی و آشتی بهتر از جنگ است، و تو ابن امیّه هستی یعنی کنیزک زاده، پس چگونه امیرالمؤمنین ما شدی؟

معاویه دستور داد او را بیرون کنند. او بیرون رفت و در آن حال این اشعار را می خواند:

أیشتمنی معاویْبن حرب

و سیفی صارم و معی لسانی

و حولی من بنی عمِّی رجال

ضراغمه نهشن اًّلی الطعان

یعیّر بالدّمامه من سفاه

و ربّاب الجمال من الغوانی

«آیا معاویهبن حرب مرا ناسزا می گوید،

در حالی که شمشیرم برّان است و زبان در کام دارم».

«و عموزادگانم در پیرامون من هستند، مردانی که چون شیران حمله می برند و ضربت می زنند».

«او مرا از بیخردی به زشت رویی سرزنش می کند، در حالی که زیبا رویان زنان بزک کرده ی شوهر دارند».

سپس معاویه از مجلس برخاست و داخل خانه شد. روز بعد همه ی آنها را فراخواند و

(صفحه 9)

همه را حاضر کردند و معاویه آنها را اکرام نمود و با احترام به خانواده شان بازگردانید.(1).

صفحه 9.

*****

اشعّه الانوار فی فضل الحیدر الکرّار، ص 314. در اینجا سخنی از احنف بن قیس ذکر نشده است. و پوشیده نیست که این احترام نهایی معاویه از سیاستهای مزوّرانه ی وی بوده است. (م).

ضراره بن ضمره

ضراره بن ضمره که از یاران و خواص امیرمؤمنان (ع) بود بر معاویه وارد شد و معاویه خواست که او را دستگیر کند و به قتل رساند، اما چون زهد و تقوا و اشتغال او به آخرت را دید صرف نظر کرد و خواست او را بیازماید، گفت: علی را برایم توصیف کن. ضرار گفت: مرا معاف دار. گفت: تو را به حق او سوگند می دهم که او را توصیف کنی. ضرار گفت: حال که ناگزیرم، گویم:

به خدا سوگند او بسیار دوراندیش و نیرومند بود، به عدالت سخن می گفت و با قاطعیت فیصله می داد. علم از جوانبش می جوشید و حکمت از زبانش فوران داشت. از زرق و برق دنیا وحشت داشت و با شب و تنهایی آن مأنوس بود. آن بزرگوار- که درود خدا بر او باد- بسیار اشک می ریخت و فراوان فکر می کرد. لباس

زبر و درشت و غذای مانده ی فقیرانه را می پسندید. در میان ما که بود مانند یکی از ما بود، اگر چیزی از او می خواستیم می پذیرفت و اگر از او دعوت می کردیم قدم رنجه می فرمود، با این همه که به ما نزدیک بود و ما را به خود نزدیک می ساخت چندان با هیبت بود که در حضورش جرأت سخن گفتن نداشتیم.

آن بزرگوار- که درود خدا بر او باد- اهل دیانت را بزرگ می شمرد و بینوایان را به خود نزدیک می ساخت. نه نیرومند به باطل او طمع داشت و نه ناتوان از عدالتش نومید بود. به خدا سوگند یک شب به چشم خود دیدم که در محراب عبادت ایستاده بود- در وقتی که تاریکی شب همه جا را فرا گرفته و ستارگان غروب کرده بودند- و دست به محاسن گرفته بود و مانند مار گزیده به خود می پیچید و چون مصیبت زده می گریست و می گفت: ای دنیا! دیگری را بفریب، آیا متعرض من شده ای و به من رو آورده ای؟

هیهات که من تو را سه طلاقه کرده ام و رجوعی در کار نیست؛ عمرت کوتاه، خطرت

(صفحه 10)

بزرگ و عیشت ناچیز است آه از توشه ی اندک و سفر دراز و راه ترسناک.

سخن ضرار که به اینجا رسید اشک معاویه بی اختیار فرو ریخت و گفت: خدا رحمت کند ابوالحسن را، به خدا سوگند همین گونه بود که گفتی. اکنون ای ضرار بگو ببینم چگونه بر او اندوه می بری؟ گفت: شبیه مادری که فرزند عزیزش را در دامنش سربریده باشند، که اشکش باز نمی

ایستد و دردش پوشیده نمی ماند.

معاویه دستور داد که مال فراوانی به او دهند. او نپذیرفت و بازگشت در حالی که بر امیرمؤمنان (ع) ندبه می کرد.(1).

صفحه 10.

*****

اشعه الانوار فی فضل الحیدر الکرّار، ص 326 و سفینه البحار، ج 2، ص 657، ماده ی وصف.

بکاره هلالیه

عمر رضا کحّاله گوید: وی از زنان عرب موصوف به شجاعت و دلاوری و فصاحت و شعر و نثر و خطابه بود، او در جنگ صفّین از یاران علی (ع) به شمار می رفت و در آنجا سخنرانیهای پرشور حماسی می کرد و مردان جنگی را تشویق می نمود که بدون ترس و بیم در دریای خروشان جنگ فرو روند. هنگام پیری و فرسودگی به همراه دو خادم خود که بر آنها تکیه نموده بود عصا به دست بر معاویه وارد شد و بر وی به عنوان خلیفه سلام کرد. معاویه به نیکی او را پاسخ داد و اجازه ی نشستن داد؛ مروان بن حکم و عمروبن عاص هم نزد او بودند. مروان لب به سخن گشود و گفت: ای امیرمؤمنان! آیا او را می شناسید؟ گفت: او کیست؟ مروان گفت: همان زنی است که در جنگ صفّین دشمن را بر علیه ما یاری می داد، و اوست که در شعر خود می گفت:

یازید دونک فاستشر من دارنا

سیفاً حساماً فی التراب دفینا

کان مذخوراً لکلّ عظیمه

فالیوم أبرزه الزمان مصونا

«ای زید! برخیز و برو از خانه ی ما شمشیری را که زیر خاک پنهان کرده ایم بیرون آر و بیاور».

«آن شمشیر برای هر امر بزرگی ذخیره شده و امروزه زمانه آن را صحیح و سالم آشکار ساخته است».

(صفحه 11)

عمروعاص گفت: و هموست

ای امیرمؤمنان که در شعر خود می گفت:

أتری ابن هند للخلافه مالکاً

هیهات ذاک و ما أراد بعید

منتک نفسک فی الخلأ ضلاله

أغراک عمرو للشقا و سعید

فارجع بأنکد طائر بنحوسها

لاقت علیّاً أسعد و سعود

«آیا پسر هند را مالک خلافت می دانی؟ هرگز چنین نیست و آنچه او خواسته بسی دور از حقیقت است».

«نفس تو در خلوت تو را از روی گمراهی فریفته و آرزومند کرده است و عمروعاص و سعید هم تو را گول زده اند».

«پس بدبختانه و شانس نا آورده بازگرد، زیرا که همای سعادت بر سر علی نشسته است».

سعید گفت: و هموست ای امیرمؤمنان که در شعر خود می گفت:

لقد کنت آمل أن أموت و لاأری

فوق المنابر مِن اُمیَّه خاطبا

والله أخَّر مدَّتی فتطاولت

حتّی رأیت من الزمان عجائبا

فی کلِّ یوم لایزال خطیبهم

وسط الجموع لاَّل أحمد عاتباً

«آرزو داشتم بمیرم و یک سخنگوی از بنی امیه را بر بالای منبر نبینم».

«ولی خداوند اجل مرا به تأخیر انداخت و عمر من دراز شد تا از زمانه عجایبی دیدم».

«هر روز سخنران آنها را می بینم که در میان جمیعت به آل احمد بد می گوید و سرزنش می کند».

سپس ساکت شدند. بکاره گفت: ای امیرمؤمنان! سگهای در بارت پارس کردند و عوعو کنان زوزه کشیدند، ولی عصای من کوتاه و صدایم شکسته و چشمم نا بیناست که بتوانم آنها را از خود برانم، و به خدا سوگند من گوینده ی همین اشعاری هستم که گفتند و هرگز تکذیب نمی کنم، تو نیز هر چه خواهی بکن که دیگر زندگی پس از امیرمؤمنان (علی) صفایی ندارد.

معاویه گفت: هیچ چیز از مقام تو نمی کاهد. حاجت خود را بگو که روا خواهد

شد.

(صفحه 12)

آنگاه حوایج او را برآورد و به شهر خود بازگرداند.(1).

صفحه 11، 12.

*****

اعلام النسأ، ج 1، ص 137؛ عقدالفرید، ج 1، ص 346.

دارمیه حجونیه

ابن عبدالبر گوید: سهل بن ابی سهل تمیمی از پدرش روایت کرده که گفت: معاویه به حج رفت، در آنجا از زنی به نام دارمیه ی حجونیه که زنی سیاه چرده و فربه بود پرس و جو نمود، گفتند: سالم است. فرستاد او را آوردند. معاویه گفت: حالت چطور است ای دختر حام؟(1) زن گفت: اگر مرا عیب می جویی من فرزند حام نیستم، من زنی از بنی کنانه هستم. معاویه گفت: راست گفتی، آیا می دانی برای چه سراغ تو فرستادم؟ گفت: جز خدا از غیب با خبر نیست. معاویه گفت: سراغ تو فرستادم تا از تو بپرسم چرا علی را دوست می داری و مرا دشمن؟ و چرا به او مهر می ورزی و با من کینه؟ زن گفت: مرا معاف می داری؟ گفت: نه، معافت نمی دارم.

زن گفت: حال که اصرار داری، من علی (ع) را به خاطر عدالت با رعیت و تقسیم برابر بیت المال دوست می دارم، و تو را به جهت جنگ با کسی که از تو به حکومت شایسته تر است و طلب کردن چیزی که حقّت نیست دشمن می دارم. با علی (ع) مهر می ورزم زیرا رسول خدا (ص) عقد ولایت او را بست و او با تهی دستان مهر می ورزد و اهل دین را بزرگ می شمارد. و با تو کینه دارم؛ زیرا خون می ریزی و در داوری ستم روا می داری و به هوا و هوس حکم می رانی.

معاویه

گفت: به همین دلیل شکمت گنده، پستانهایت بزرگ و سُرینت برآمده است. زن گفت: ای مرد! به خدا سوگند مادرت در این امور ضرب المثل بود نه من.

معاویه گفت: ای زن! ساکت باش، ما جز خوبی نگفتیم؛ زیرا هرگاه شکم زن بزرگ باشد خلقت فرزندش کامل می شود، و هرگاه پستانهایش بزرگ باشد کودکش خوب سیراب می شود، و هر گاه سرینش بزرگ باشد سنگین و باوقار می نشیند. آنگاه زن ساکت شد و نشست.

(صفحه 13)

معاویه گفت: آیا علی را دیده ای؟ گفت: آری به خدا. معاویه گفت: او را چگونه دیدی؟ گفت: به خدا او را چنان دیدم که فریفته ی حکومتی که تو را فریفته است نشد، و سرگرم نعمتی که تو را سرگرم ساخته است نگردید.

معاویه گفت: آیا سخن او را شنیده ای؟ گفت: آری، به خدا سوگند که کوریِ دلها را می زدود چنانکه روغن، زنگ طشت را می زداید. گفت: راست گفتی، آیا حاجتی داری؟ زن گفت: اگر بخواهم بر می آوری؟ گفت: آری. گفت: صد ماده شتر سرخ همراه با شتران نر و چوپانهایش. معاویه گفت: می خواهی با آنها چه کنی؟ گفت: شیرش را به کودکان می دهم و با خود آنها بزرگسالان را حیات می بخشم و با این کار کسب مکارم می کنم و میان خویشان صلح و صفا برقرار می سازم.

معاویه گفت: همه را به تو دادم، آیا اینک جایگاه علی بن ابی طالب را در نزد تو به دست آوردم؟ گفت: این آب نه آن آب زلال، و این علوفه نه مانند علوفه ی سعدان، و این جوان نه چون مالک است، حاشا که

در فروترین پایه ی آن هم نیست. آنگاه معاویه این شعر را خواند:

إذا لم أعد بالحلم منِّی علیکم

فمن الّذی بعدی یؤمّل للحلم

خذیها هنیئاً و اذکری فعل ماجد

جزاک علی حرب العداوه بالسلم

«اگر من بردبارانه با شما عمل نکنم پس از من از چه کسی امید بردباری می رود؟»

«اینها را بگیر گوارای تو باشد و یاد کن از کار بزرگمردی که در برابر جنگِ عداوت، تو را با سلم و آشتی پاداش داد».

سپس گفت: هان! به خدا سوگند که اگر علی زنده بود چیزی از اینها به تو نمی داد. زن گفت: نه، به خدا سوگند حتی یک سوزن هم از بیت المال مسلمانان به ناحق به کسی نمی داد.(2).

(صفحه 14)

صفحه 13، 14.

*****

حام یکی از فرزندان نوح (ع) و برادر سام بوده است.

العقد الفرید، ج 1، ص 352.

سوده همدانی بنت عماره بن اشتر

عمر رضا کحّاله گوید: وی یکی از زنان شاعر عرب و دارای فصاحت و بیان بود. بر معاویه بن ابی سفیان وارد شد و اجازه خواست، او را اجازه داد، چون داخل شد سلام کرد، معاویه گفت: چطوری ای دختر اشتر؟ گفت: خوبم ای امیرمؤمنان! معاویه گفت: تویی که به برادرت گفتی:

شهِّر لفعل أبیک یا ابن عماره

یوم الطّعان و ملتقی الأقران

وانصر علیّاً والحسین و رهطه

واقصد لهند و ابنها بهوان

إنَّ الإمام أخا النَّبیِِّّ محمّد

علم الهدی و مناره الاًّیمان

فقُدِ الجیوشَ و سِر أمامَ لوائه

قدماً بأبیض صارم و سنان

«تو نیز مانند پدرت در روز جنگ و برخورد همرزمان تیغ برکش»،

«و علی و حسین و قوم او را یاری ده و برهند و پسرش برای خوار کردن آنان بتاز».

«این امام که برادر محمّد پیامبر خداست پرچم هدایت و منار ایمان است».

«پس پیشاپیش لشکر

حرکت کن و با شمشیر آبدیده و نیزه در جلو پرچم او بر دشمن بتاز».

سوده گفت: آری به خدا، مانند منی از حق روی نمی گرداند و به دروغ عذر خواهی نمی کند. معاویه گفت: چه چیز باعث این کارت شد؟ گفت: دوستی علی(ع) و پیروی حق. معاویه گفت: به خدا سوگند که من اثری از علی بر تو نمی بینم. سوده گفت: ای امیرمؤمنان! سر مُرد، و دم بریده شد، دست از یاد آوری امور فراموش شده و تکرار گذشته بردار. معاویه گفت: هرگز، هیچ گاه آن موقعیت برادرت و مصائبی که از قوم و برادرت دیدم فراموش نخواهد شد. سوده گفت: به خدا راست گفتی ای امیرمؤمنان! برادرم کسی نیست که مقامش بر کسی پوشیده بماند و جایگاهش فرودست باشد، اما مطلب همان است که خنساء گفته است:

و إنَّ صخراً لتأتمّ الهداه به

کأنَّه علم فی رأسه نار

«صخر کسی است که رهنمایان از او پیروی می کنند، گویی او پرچمی است که مشعلی بر سر آن است».

من امیرمؤمنان را به خدا سوگند می دهم و از او می خواهم که مرا از آنچه معافیت

(صفحه 15)

خواسته ام معاف بدارد. معاویه گفت: چنین کردم، اینک بگو حاجتت چیست؟ سوده گفت: ای امیرمؤمنان! تو امروز سرور و زمامدار این مردمی، و خدا تو را از کار ما و حقوقی که از ما برعهده ی تو نهاده باز خواست خواهد کرد، و افرادی هستند که پیوسته با تکیه به عزت و قدرت تو مزاحم ما می شوند و ما را مورد ضرب و جرح قرار می دهند و مانند سنبل درو می کنند و چون گاو لگدمال می

کنند و بدترین شکنجه ها را به ما می دهند و بهترین اموال ما را می چاپند؛ همین بُسر بن ارطاه از سوی تو بر ما وارد شد، مردان مرا کشت و مالم را گرفت؛ و اگر بنا بر فرمانبرداری نبود ما هم از خود دفاع می کردیم؛ پس یا او را از دیار ما عزل کن که تو را سپاسگزار خواهیم بود و گرنه به تو خواهیم فهماند.

معاویه گفت: آیا مرا به قوم خود تهدید می کنی؟ تصمیم دارم تو را بر شتر مست و بی جهاز سوار کنم و نزد او فرستم تا حکم خود را درباره ی تو جاری سازد.

سوده سر به زیر افکند و گریست، سپس این اشعار را سرود:

صَلَّی الإلهُ عَلی جِسْمٍ تَضَمَّنَهُ قَبْرٌ

فَاَصْبَحَ فیهِ الْعدلُ مَدفونا

قَدْ حالَفَ الحقَّ لایَبْغی بِهِ بَدَلاً

فَصار بِالحقِّ وَالایمانِ مَقْرونا

«درود خدا بر آن بدنی که قبری آن را در آغوش گرفته که عدل در آن مدفون شده است».

«او هم سوگند حق بود و جز حق چیزی نمی جست و از همین رو قرین حق و ایمان بود».

معاویه گفت: او کیست؟ گفت: علی بن ابی طالب (ع). معاویه گفت: مگر او با تو چه کرده که نزد تو این مقام یافته است؟ گفت: نزد او رفتم تا از مردی که برای جمع آوری زکات ما فرستاده بود شکایت برم؛ زیرا میان من و آن مرد گفتگوی مختصری رخ داده بود. هنگامی رسیدم که آن حضرت برای نماز برخاسته بود، تا چشمش به من افتاد از نماز رو گرداند و رو به من کرد و با مهر و عاطفه فرمود: آیا حاجتی داری؟ داستان را گفتم. آن

حضرت گریست، سپس گفت: «خداوندا! تو بر من و آنان شاهدی که من آنان را به ستم به خلق و ترک حق تو فرمان نداده ام».

آنگاه قطعه چیزی مانند چرم غلاف شمشیر از جیب بیرون آورد و روی آن نوشت:

(صفحه 16)

«به نام خداوند بخشنده ی مهربان، همانا شما را دلیلی روشن از سوی پروردگارتان آمد، پس پیمانه و ترازو را عادلانه دهید و از کالاهای مردم نکاهید و در زمین به تبهکاری نپویید، باقی مانده ی خدا برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید و من نگاهبان شما نیستم.(1).

چون نامه ی مرا خواندی مسؤولیتی را که از سوی ما داری حفظ کن تا کسی بیاید و آن را تحویل بگیرد- والسلام».

ای امیرمؤمنان، او را به همین راحتی عزل کرد و حتی آن نامه را مهر و موم نکرد.

معاویه گفت: نوشته ای به او دهید که با عدل و انصاف با او رفتار شود. سوده گفت: تنها با من یا با همه ی قوم من؟ معاویه گفت: تو را با دیگران چه کار؟ سوده گفت: به خدا که از بخل و زشتی و پستی است اگر عدالتی فراگیر و عمومی نباشد، و من با دیگران فرقی ندارم. معاویه گفت: هیهات، که پسر ابوطالب شما را جری ساخته و این شعر او شما را مغرور نموده که:

فلو کنتُ بوّاباً علی باب جنه

لقلت لهمدان ادخلوا بسلام

«اگر من دربان بهشت باشم قبیله ی هَمْدان را گویم که به سلامت داخل شوید».

سپس گفت: نامه ای به او دهید و حاجت او و قومش را بر آورید.(2).

صفحه 15، 16.

*****

اقتباسی است از آیات 85 سوره ی اعراف و 183 سوره ی شعراء.

أعلام

النسأ، ج 2، ص 270؛ العقد الفرید، ج 1، ص 344.

امّ الخیر باقیه بنت حریش

عمررضا کحّاله گوید: وی از صاحبان فصاحت و بلاغت بود، پس از آنکه معاویه برای والی خود در کوفه نوشت که امّ الخیر بنت حریش را نزد من فرست بر معاویه وارد شد... معاویه به اطرافیانش گفت: کدام یک از شما سخن امّ الخیر را به یاد دارد؟ مردی گفت: من آن را به یاد دارم ای امیرمؤمنان که وی جامه ای زبیدی پر حاشیه به تن داشت و بر شتری خاکستری رنگ سوار بود و پیرامون او را گرفته بودند، او در حالی که تازیانه ای که رشته هایش وا تابیده بود در دست داشت مانند شتر نر خشمگین فریاد می زد:

«ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید که زلزله ی قیامت حادثه ی هولناکی است.(1) خداوند

(صفحه 17)

حق را واضح و دلیل را آشکار و راه را روشن و نشانه را بلند نموده و شما را در تاریکی مبهم و کور و شب تار و سیاه رها نساخته است، پس به کجا می روید خدای رحمتتان کند؟ آیا از امیرمؤمنان می گریزید یا از جنگ؟ یا از اسلام روگردان شده اید یا از حق برگشته اید؟ مگر نشنیدید که خداوند می فرماید: و محققاً شما را می آزماییم تا مجاهدان و صابران از شما را باز شناسیم و اخبار (و اعمال) شما را آشکار کنیم».(2).

سپس سر به آسمان برداشت و گفت: «خداوندا، صبر و شکیبایی کم شده، یقین سست گشته، رغبتها پراکنده شده و- ای پروردگار- زمام دلها به دست توست پس کلمه ی (این است) را بر اساس تقوا گرد آر و دلها

را بر هدایت الفت ده و حق را به اهلش بازگردان. خدا شما را رحمت کند به سوی امام عادل، وصی باوفا و صدّیق اکبر بشتابید که این جنگ بر اساس کینه های بدر و احد و جاهلیت است که معاویه از غفلت مردم استفاده کرده و آنها را بهانه ی حمله و شورش قرار داده تا انتقام خونهای ریخته شده ی فرزندان عبد شمس را بگیرد...».

خدا شما را رحمت کند، کجا می روید و از امامی دست بر می دارید که پسر عموی رسول خدا (ص) و همسر دختر او و پدر فرزندان اوست، همو که از سرشت پیامبر آفریده شده و از چشمه ی او جوشیده و پیامبر او را رازدار خود ساخته و دروازه ی شهر (علم) خود قرار داده و دوستی او را به مسلمانان گوشزد نموده و منافقان را از دشمنی او آگاه کرده؛ کسی که خداوند پیوسته او را به یاری خود تأیید می نمود و او هم بر راه پهناور استقامت حرکت می کند و هرگز در خوشی عیش و نوش درنگ نمی کند، همو که فرقها را شکافت و بتها را شکست، آنگاه که نماز خواند و مردم هنوز مشرک بودند و فرمان خدا برد و مردم هنوز در شک و تردید به سر می بردند، و پیوسته چنین بود تا مبارزان بدر را کشت، و جنگجویان احد را به خاک سیاه نشاند، و جمعیت هوازن را پراکنده ساخت؛ وقایعی که در دلهای گروهی تخم نفاق و ارتداد و ستیزندگی را کاشت. من کوشیدم تا آنچه باید بگویم گفتم و خیرخواهی را به نهایت رساندم، و توفیق

به دست

(صفحه 18)

خداست و سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد».(3).

صفحه 17، 18.

*****

حج آیه ی1.

محمد آیه ی 31.

أعلام النسأ، ج 1، ص 389.

اروی بنت حارث بن عبدالمطّلب

ابن عبدالبر گوید: اروی دختر حارث بن عبدالمطلب در سنّ پیری و کهنسالی بر معاویه وارد شد. تا چشم معاویه به او افتاد گفت: خوش آمدی ای عمّه! حالت در نبود ما چگونه است؟ گفت: ای برادر زاده، تو نعمت را ناسپاسی کردی و با پسر عمویت به بدی مصاحبت نمودی، نامی را که شایسته ی آن نیستی برخود نهادی و چیزی را که حق تو نبود گرفتی بدون آنکه به خاطر دین خود و پدرانت باشد و یا سابقه ای در اسلام داشته باشید، پس از آنکه به رسول خدا (ص) کافر بودید و خدا بهره تان را نابود کرد و چهره هاتان را به خاک ذلت افکند و حق را به اهلش بازگرداند؛ گرچه مشرکان ناخوش داشتند؛ و این کلمه ی ما بود که فراتر بود و پیامبر مان (ص) یاری داده شد. اما شما پس از او بر ما ولایت یافتید و دلیل خود را نزدیکی و خویشی با رسول خدا(ص) می دانستید در صورتی که ما به پیامبر (ص) از شما نزدیکتریم و به امر حکومت سزاوارتر؛ و از آن پس ما در میان شما مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان بودیم و علی بن ابی طالب (ع) پس از پیامبر مان به منزله ی هارون نسبت به موسی بود؛ پس سرانجام ما بهشت و سرانجام شما دوزخ است.

عمروعاص گفت: ساکت باش ای پیر زن گمراه و زبان کوتاه کن که عقلت پریده است؛ زیرا شهادت

یک نفره ی تو پذیرفته نمی شود.

اروی گفت: تو دیگر چه می گویی ای زنازاده! تو که مادرت در مکه از زنان آوازه خوان مشهور و گران قیمت ترین آنها بود؛ به اندازه ی دهانت حرف بزن و به کار خود پرداز و فضولی نکن، به خدا سوگند که تو در میان قریش از شرافت و اصالت خانوادگی برخوردار نیستی؛ زیرا پنج نفر از قریش بر سر تو دعوا داشتند و هر کدام خود را پدر تو می دانستند، از مادرت پرسیدند، گفت: همگی به من درآمده اند، بنگرید به هر کدام شبیه تر است او را فرزند او بدانید، و چون شباهت به عاص بن وائل داشتی تو را به او

(صفحه 19)

ملحق ساختند.

مروان گفت: ای پیرزن! بس کن و به کاری که برای آن آمده ای پرداز. اروی گفت: ای پسر زن بدکاره! تو دیگر چه می گویی؟ آنگاه رو به معاویه نمود و گفت: به خدا سوگند این تویی که اینها را بر من جرأت داده ای. و این مادر توست که در قتل حمزه گفت:

نحن جزیناکم بیوم بدر

والحرب بعد الحرب ذات سعر

ما کان لی عن عتبه من صبر

فشکر وحشی علیَّ دهری

حتّی ترمَّ أعظمی فی قبری

«ماییم که انتقام روز بدر را از شما گرفتیم و آتش این جنگ پس از آن جنگ برافروخت».

«من نمی توانستم در کشته شدن عتبه صبر کنم؛ از این رو همه ی عمر سپاسگزار وحشی (قاتل حمزه) هستم تا استخوانهایم در قبر بپوسد».(1).

عمررضا کحّاله گوید: معاویه به مروان و عمرو گفت: وای بر شما، شما مرا در معرض بدگویی او درآوردید و سبب شدید تا سخنان ناخوشایندی از او

بشنوم. آنگاه به اروی گفت: ای عمه! به حاجتت پرداز و دست از افسانه های زنان بردار. اروی گفت: دستور ده سه تا دو هزار دینار به من بدهند. معاویه گفت: با دو هزار دینار اول چه خواهی کرد؟ گفت: می خواهم چشمه ای پر آب در زمینی نرم و هموار بخرم تا برای فرزندان حارث بن عبدالمطّلب باشد. معاویه گفت: خوب جایی خرج می کنی. با دو هزار دینار دوم چه خواهی کرد؟ گفت: می خواهم جوانان عبدالمطّلب را به ازدواج همسران شایسته شان در آورم. معاویه گفت: خوب جایی خرج می کنی. با دو هزار دینار دیگر چه خواهی کرد؟ گفت: می خواهم سختی زندگی در مدینه را پشت سر گذارم و به زیارت خانه ی خدا روم. معاویه گفت: خوب جایی خرج می کنی. به دیده ی منّت، همه را به تو خواهم داد.

سپس گفت: هان! به خدا سوگند اگر علی بود این مال را به تو نمی داد. اروی گفت:

(صفحه 20)

راست گفتی، علی امانت را ادا کرد و به امر خدا عمل نمود و تو امانت را ضایع گذاردی و در مال خدا خیانت ورزیدی. مال خدا را به غیر مستحق آن دادی در صورتی که خداوند در کتاب خود حقوق را برای اهل آن واجب نموده و آن را بیان داشته است و تو آن را نگرفتی و عمل نکردی؛ اما علی ما را به گرفتن حقّی که خداوند بر ایمان واجب نموده فراخواند و به جنگ با تو سرگرم شد و از تنظیم امور و قرار دادن هر چیزی به جای خود باز ماند. من هم مال تو را

از تو نخواسته ام که بر من منّت می نهی بلکه پاره ای از حق خودمان را خواسته ام و گرفتن چیزی جز حق خود را روا نمی داریم. آیا از علی (ع) نام می بری؟ خداوند دهانت را بشکند و داراییت را نابود سازد. آنگاه صدا به گریه بلند کرد و گفت:

ألا یا عَیْنُ وَیْحَکِ أسْعِدینا

ألا وَ ابْکی أمیرَالْمُؤمِنینا

رُزینا خَیْرَ مَنْ رَکِبَ الْمَطایا

وَ فارِسَها وَ مَنْ رَکِبَ السَّفینا

وَ مَنْ لَبِسَ النِّعالَ أوِ احْتَذاها

وَ مَنْ قَرَأ الْمَثانی وَالْمِئینا

اًّذِ اسْتَقْبَلْتُ وَجهَ أبی حُسَینٍ

رأیْتُ الْبَدْرَ راعِ النّاظِرینا

وَلا وَاللهِ لا أنْسی عَلیّاً

وَ حُسْنَ صَلاتِهِ فِی الرّاکِعینا

أفِی الشَّهْرِ الْحَرامِ فَجَعْتُمونا

بِخَیْرِ النّاسِ طُرّاً أجْمَعینا

«هان، ای دیده ما را در گریه یاری ده و بر امیرمؤمنان اشک بریز».

«ما به مصیبت مردی دچار شدیم که بهترین سواران بر چهارپایان و کشتی بود».

«و بهترین کسانی بود که کفش پوشیده و بهترین کسانی که سوره های بلند و کوتاه قرآن را خوانده اند».

«چون با چهره ی پدر حسین روبرو می شدم ماه شب چهارده را می دیدم که بینندگان را شگفت زده می کند».

«نه، به خدا سوگند هیچ گاه علی و نماز نیکوی او را در میان نمازگزاران فراموش نمی کنم».

«آیا در ماه حرام ما را به مصیبت مردی نشاندید که بهترین همه ی مردم بود؟»

معاویه دستور داد شش هزار دینار به او بدهند و گفت: ای عمه! اینها را در هرچه دوست داری هزینه کن.

(صفحه 21)

و در روایت دیگری است که معاویه به او گفت: ای عمه! خدا از گذشته ها گذشت، ای خاله! حاجتت را بگو. اروی گفت: من به تو حاجتی ندارم، و از نزد معاویه بیرون رفت. معاویه به مجلسیان

خود گفت: به خدا اگر همه ی افرادی که در مجلس من هستند با او سخن می گفتند هر کدام را پاسخ تازه ای می داد، و زنان بنی هاشم از مردان تیره های دیگر شیرین زبان تر و زبان آور ترند.(2).

صفحه 19، 20، 21.

*****

العقد الفرید، ج 1، ص 357.

أعلام النساء، ج 1، ص 30.

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109